ظاهرا این طور به نظر میاد که قطار نظم و انضباط من نه تنها رفته و دور شده که حتی دیگه در دید هم نیست و دودی هم ازش نمی بینم. قطاری که همه چیز رو با خودش پشت کوه ها برده و من رو همین جا کنار ریل گذاشته که هاج و واج به خودم نگاه کنم. 


البته این مدت مشخص شد که تحملم در برابر بیماری چیزی در حدود صفر کلوین بوده. وقتی روی تخت درمانگاه زیر سرم دراز می کشیدم و هر قطره اش به اندازه یک قرن طول می کشید و من هم تلاش می کردم گریه نکنم به خودم دلداری می دادم که الان بیماری حساس شده ای ضعف داری و اگر به زمین و زمان هم ناسزا بگویی حق داری. 

بعد که می دیدم بهبودی در کار نیست و در مواجهه با یک آنفولانزا کم مانده به مرگ فکر کنم به خودم می گفتم که نه تو در کل در مواجه با ناخوشی جسمی بیش از حد عصبی می شوی و توان و تحملت به شکل افتضاحی پایین است. 


خاطرم نیست آخرین بار کی تا این حد ناخوش بوده ام و چرا اما با تجربه این دو هفته بستر بیماری به طور قطع به این جمله ایمان آوردم که هیچ نعمتی بهتر و بالاتر و ارزشمندتر از سلامتی نیست. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Crypto Pro Mohammad Mohsen Khezri Amber فیلم و سریال زيبايي و سلامتي شما رهگــــــــــــذر زمــــــــــان مسترحسینی Veronica فوتبال 120